هرگز ره عقل و زهد را طي نكنم
نالم چو ني و گوش به هر ني نكنم
يك جرعه اي از شهد لبت مي خواهم
خواهم مي و از خلق طلب مي نكنم
عمري است كه با باده و مي واله و مستيم
ما مي زدگان با سر زلف عهد ببستيم
هرگز نرود از سر ما خاطر دلدار
زيرا كه فقط آن بت عيار پرستيم.
عشق آمد وازعشق تو مستيم
عشق آمد وما عشق پرستيم
عشق آمد و از قيد برستيم
عشق آمد وما دل به تو بستيم
جان من اي مهربان در دست توست
اين دل عاشق كه دادي مست توست
عاشقان را يار و دلبر جز تو نيست
گردش انگشتشان بر شست توست
آن كس كه ز هجر من به سر مي كوبد
گوييد مزن به سر دمي چشم گشا
من پيش توام كجا روي در كوبي
اين من من و صد آرزو ي خويش گشا
مرا ستاره اي بخوان در دور دست
مرا عشقي بدان در سايه هاي مست
مرا بگو كه عشق مستي هست وبس
مرا عشق ببين هر جا كه هست
گردش ليل و النهاران دست توست
جوشش اين چشمه ساران دست توست
شور " تنها " را به عشقت بيش كن
وسعت اين غنچه باران دست تو
بر مدرسه ي عشق يكي در مي زد
ازهجر رخت به سينه و سر مي زد
" تنها " بد و مستانه به در مي كوبيد
درسينه ي او عشق تو پرپر مي زد
تو را چه بدانم : پرچم گل ها؟
تو را چه ببينم : همره دل ها؟
تو را چه بخوانم : آبي دريا؟
تو را چه بگويم : مونس " تنها"؟
تورا چه بخوانم : ستاره يا خورشيد ؟
تورا جه بدانم : ماه يا ناهيد ؟
تورا چه بگويم : مستي " تنها " ؟
تورا چه ببينم : شعله اي جاويد ؟
ساقي بده آن باده كه تا مست شوم
چون مست شوم به كلي از دست شوم
بگذار كه تا مست شوم - مست شوم
در سايه ي نور رخ تو هست شوم
در اين دنيا كه حتي ابرها نمي گريند به حال ما
همه از ما گريزانند تو هم بگذراز اين تنها
عاشقت گشتم گفتي علشقان ديوانه اند.عاقبت عاشق شدي ديدي تو هم ديوانه اي
نظرات شما عزیزان: